فرقه سازی انگلستان در کشورهای اسلامی و ایجاد تفرقه بین شیعه و سنی


 

نویسنده: آیت الله محمد واعظ زاده خراسانی




 

مقدمه

پیش از بحث درباره نقش انگلستان در فرقه سازی، لازم است به تاریخچه ای از دخالت انگلیس در مسائل ایران بپردازیم.
معمولاً مورخین، دخالت انگلیس در کشور ما را از زمان جنگ ایران با انگلیس در هرات می دانند که به شکست ایران و از دست دادن هرات انجامید. همان گونه که دخالت روس را در اوضاع ایران، از زمان شکست ایران در جنگ قفقاز و سقوط و جدایی آن سرزمین از ایران، و قرارداد ننگین «ترکمن چای» می دانند که هر دو شکست در زمان فتحعلیشاه اتفاق افتاد. آنان دخالت دو دولت روس و انگلیس را در ایران پیش از این تاریخ کمرنگ(1) و یا ضعیف و یا پنهانی(2) می دانند.(3)
دکتر شیخ الاسلامی در مجموعه ی مقالات خود، چند مقاله اول را به سابقه ی نفوذ انگلیس در ایران اختصاص داده است. وی در مقاله اول، سبب دوستی و طرفداری برخی از رجال سیاسی ایران در این عصر از یکی از این دو دولت را، عمدتاً استبداد حاکمان و سلاطین قاجاری، در انتقام گیری از شخصیت های سیاسی برکنار شده دانسته و شواهدی چند نیز ذکر کرده است.(4)
حال آنکه در کتاب خاطرات همفر، دخالت انگلیس در ایران، پیش از این تاریه در عصر صفویه به صراحت آمده است.

خاطرات همفر

بر اساس اعترافات همفر، عامل اطلاعاتی انگلیس در ممالک اسلامی، که ما را به مقصود نزدیک می کند و ضمناً از دقت و دور اندیشی فوق العاده وزارت مستعمرات انگلستان پرده بر می دارد:
اولاً: بنا به گفته همفر(5): وی در سال 1710 م / 1123 ق/ 1188 ش که تقریباً دوازده سال پیش از انقراض سلسله صفویه (1135 ق یعنی درست سه قرن پیش) از سوی وزارت مستعمرات انگلستان مأمور جاسوسی در کشورهای مصر، عراق، ایران، حجاز، استانبول (مرکز خلافت عثمانی) می شود، تا اطلاعات کافی به منظور جستجوی راههای درهم شکستن اتحاد مسلمانان، و نفوذ استعماری در ممالک اسلامی به دست آورد. هم زمان با او نه نفر جاسوس دیگر از بهترین و ورزیده ترین مأموران وزارت مستعمرات، این گونه مأموریت ها را بر عهده داشتند و در راه فراهم ساختن موجبات تسلط استعماری انگلیس، و تحکیم مواضع آن دولت در نقاط استعمار شده، فعالیت می کردند.
اعتبار مالی کافی در اختیار این هیأتها قرار داشت و به نقشه های دقیق و اطلاعات دست اول مجهز بودند. از جمله فهرستی کامل از نام وزرا، فرمانروایان، مأموران عالی رتبه، علما و رؤسای قبایل به آنها داده شده بود.
ثامثاً: برای اینکه دقیقاً به فعالیتهای جاسوسی و استعماری دولت انگلیس، در ممالک تحت استعمار آن، و دیگر ممالک آشنا شویم، به چند نکته اشاره می شود:
1- انگلستان وزارتی به نام «وزارت مستعمرات انگلستان» در سه قرن پیش از این با برنامه ها و نقشه های منظم و اطلاعات کافی از ممالک اسلامی داشت.(6)
2- همفر، از آغاز اشتغال در این وزارتخانه وظیفه خود را به خوبی انجام بویژه مأموریت رسیدگی به امور «شرکت هند شرقی» که ظاهراً مسئله ای بازرگانی و در باطن جاسوسی بود، در آن وزارتخانه موقعیت خوبی داشت.(7)
3- به گفته وی، دولت انگلیس خیالش از هندوستان و چین تحت نفوذش، به لحاظ تضادهای داخلی و اختلافات قبیله ای و قومی و مذهبی، آسوده بود، و مواظبت می کرد که آنان بیدار نشوند، و همچنان در جهل و تفرقه و فقر و بیماری به سر برند، و برای این کار برنامه های دقیقی تهیه شده بود.(8)
اما در دو کشور عثمانی و ایران، با وجود قراردادهایی بین آنان و انگلیس، و نفوذ جاسوسان انگلیس در این دو کشور که با موفقیتهایی از قبیل ترویج فساد اداری، و رشوه خواری، و خوشگذرانی پادشاهان همراه بود و بنیان این حکومتها را متزلزل کرده بود، در عین حال، انگلستان از نتایج ضعف این حکومتها به سود خود مطمئن نبود،(9) به دلایلی از جمله نفوذ معنوی اسلام، و اینکه اسلام دین زندگی و سیادت و آزادگی است، و پیروان راستین اسلام، به آسانی تن به اسارت و بندگی نمی دهند، هوشیاری و دوراندیشی و تحرکات حکومتها در این دو کشور، و نیز علمای اسلام: مانند مفتیان «الازهر» در مصر، و مراجع تشیع در ایران و عراق، هر کدام مانع بزرگی در برابر مقاصد استعماری انگلستان، جلوه می کردند. به خصوص که علما در مردم نفوذ فراوان داشتند و حکومتها و مردم برای آنان احترام قائل بودند.(10)
4- همفر بارهای از تشکیل کنفرانسهایی برای در هم شکستن نیروهای مسلمین و ایجاد نفاق و تفرقه در میان آنها، سخن می گوید که شاید بتوانند مسیحیت را در کشورهای اسلامی- همان طور که در اسپانیا رخ داد- رواج دهند. اما بنا به اعتراف آنها ریشه های درخت تناوری- یعنی درخت اسلام- را که از شرق تا غرب کره ی زمین امتداد دارد به آسانی نمی توانند قطع کنند و گفتند: در عین حال، باید به هر قیمتی شده، این دشواریها را تحمل کنیم، زیرا آیین مسیحیت در صورتی پیروز خواهد شد، که در سراسر عالم انتشار یابد.(11)
5- پس از برگشت وی به لندن و بازگویی نتایج مأموریتش خود، که قبلاً هم مرتباً گزارش می کرد، معاون وزارت مستعمرات به وی می گوید:(12) موضوع مهم برای تو در مأموریت آینده دو نکته است: یافتن نقاط ضعف مسلمانان، و ایجاد تفرقه بین آنان.
6- بار دیگر او را به لندن فراخواندند تا، وزیر به او بگوید: همان گونه که کمیسیون مخصوص امور مستعمرات، ابراز عقیده کرده است باید شما را از دو راز مهم باخبر سازم، که در مأموریتهای آینده شما فوق العاده سودمند و مؤثر خواهد بود. به گفته همفری؛ وزیر مرا به یکی از اتاقهای وزارتخانه برد، عده ای در اطراف میز گردی نشسته بودند که عبارت بودند از 1- شبیه امپراتوری عثمانی که به زبان ترکی صحبت می کرد 2- شبیه شیخ الاسلام قسطنطنیه (استانبول) 3- شبیه پادشاه ایران 4- شبیه عالمی شیعی مذهب در دربار ایران 5- شبهی مرجع تقلید شیعیان در نجف.
سه نفر اخیر به فارسی و انگلیسی صحبت می کردند که همراه آنان مترجم و منشی بود و منشیان قبلاً با آن اشخاص، تماس داشته و آنان را از اطلاعات رسیده توسط جاسوسان از پنج تن اصلی مقیم استانبول و تهران، و نجف کاملاً با خبر کرده بودند.
معاون گفت: این پنج نفر در قالب شخصیتهای اصلی خود رفته اند تا آشکار شود مقامات مذکور چگونه می اندیشند و سؤالاتی که از آنها می شد 70 درصد با اندیشه ی شخصیت های اصلی، هماهنگ بود. آن گاه نمونه هایی را یاد می کند.(13)
این نخستین رازی بود که معاون وزیر به دستور وزیر به همفر گفت که در کتابی گرد آمده بود. راز دیگر را هنگامی به گفتند که کتاب دوم را مطالعه کند و از اطلاعات تازه ای از اوضاع ممالک اسلامی و نقاط ضعف و قوت آنها باخبر شود.(14) مانند چگونگی اندیشه و اعتقاد مسلمانان شیعه و سنی در مسائل گوناگون، علل عقب ماندگی ملتهای مسلمان و غیره. در این کتاب نقاط ضعف مسلمین عبارت بودند از:
1- اختلافات شیعه و سنی، و فرمانروایان و مردم و حکومتهای عثمانی و ایران و اختلافات عشایر و سوء تفاهمات علما و عمال حکومت.
2- نادانی و بی سوادی عمومی.
3- جمود فکری و تعصب.
4- بی اعتنایی به زندگی مادی.
5- استبداد و ستم حکومتها.
6- ناامنی و نبود راههای ارتباط.
7- فقدان بهداشت عمومی و درمان.
8- ویرانی شهرها و نبود سیستم آبیاری.
9- هرج و مرج در ادارات دولتی و نبود قانون ...
10- اقتصاد ناسالم.
11- فقدان ارتش منظم.
12- تحقیر زنان.
13- آلودگی شهرها و روستاها.
در این کتاب، پس از برشمردن نقاط ضعف، به این حقیقت اشاره می کند(15) که آیین اسلام ابداً با این کمبودها هماهنگی ندارد، و آن گاه مزایای اسلام را هم در سیزده مورد بر می شمارد. سپس در فصل دیگری به نقاط قوت اسلام و علل پیشرفت مسلمانان در 23 امر می پردازد که آخرین آنها ارج گزاری بسیار به قرآن و حدیث و لزوم پیروی و به کار بستن آنها است. آن گاه توصیه هایی برای گسترش آن نقاط ضعف اشاره می کند از جمله دامن زدن به اختلافات مذهبی و نگه داشتن مسلمین در جهل و بی خبری، و فقر و قحطی و ویرانی.
در فصل دیگر، 23 توصیه در نابود ساختن عوامل و اسباب قوت و نیرومندی مسلمانان و ناتوان کردن آنان عرضه می کند از قبیل تشدید تعصبات قومی و قبیله ای و مذهبی، ترویج شرابخواری، ایجاد تزلزل در عقیده مسلمانان به جهاد با کفار، بر هم زدن رابطه دوستی میان عالمای دین و مردم، معرفی اسلام به دین اختلاف و آشوب و هرج و مرج، و مانند اینها.
پس از آن، معاون وزارت مستعمرات از راز دوم که به همفر وعده داده بودند پرده برداشت و آن موافقت نامه چهارده ماده ای بود که مقامات بلندپایه انگلیس به تصویب رسانده بودند.(16) از آن جمله در ماده 6 آمده بود: تبلیغ عقاید و مذهب ساختگی، در مناطق اسلامی، با برنامه ریزی آگاهانه و منظم.
ثالثاً: مهم ترین کار همفر در عراق و ایران که با قدردانی و سپاس وزارت مستعمرات همراه بود، و از راههای گوناگون، و توسط جاسوسان، همواره از آن کار باخبر می شدند، آشنایی او در بصره با محمد بن عبدالوهاب، مؤسس مسلک وهابیت و آماده ساختن او برای گسترش این مسلک بود.
همفر، نخست سفر خود را از استانبول، مرکز خلافت عثمانی و با آشنایی با زبان ترکی و عربی، و آموزش نماز و احکام اسلام، توسط روحانی «کهنسالی» از اهل تسنن به نام «شیخ احمد افندی» آغاز کرد و پس از دو سال توقف در استانبول به لندن فرا خوانده شد.(17) پس از شش ماه توقف در لندن و ازدواج، مأمور رفتن به عراق شد که با شش ماه معطلی در راه به شهر بصره رسید.(18) او برای اولین بار در این شهر با ایرانیها و مذهب تشیع آشنا شد و از آنان زبان فارسی را می آموخت.
در بصره با جوانی عرب زبان به نام «محمد بن عبدالوهاب» برخورد که به سه زبان ترکی و فارسی و عربی آشنا بود. این جوان، در کسوت روحانیت و علمای دین، و بسیار جاه طلب و بلندپرواز، و بی نهایت عصبانی مزاج بود.(19)
همفر، گفتگوهای خود را با محمد آغاز کرد و از کوشش خود برای نفوذ وی در افکار و آماده ساختن محمد برای ادعای جدیدش، در چند جای این کتاب(20) به تفصیل، از جمله بحثهای طولانی اش با او در موضوعات مختلف دینی، بیان کرد، و از روشنفکری و آزاداندیشی این جوان به نیکی یاد نمود و گفت: « هدف من از این بحثها ایجاد فکر رهبری و پیشوایی در شخصیت محمد بود.(21) و به همین خاطر به دروغ، خواب ندیده ای را بازگو نمود(22) سپس او را روانه شهر اصفهان کرد تا با عقاید و آداب شیعیان، کاملاً آشنا شود. در اصفهان نیز با جاسوسان دیگر انگلیس برخورد نمود و آنان هم به نوبه خود به افکار او کمی شایان کردند.(23)
همفر، در جایی دیگر از خاطرات خود،(24) دستور وزارت مستعمرات را درباره کار محمد بن عبدالوهاب، در شش ماده بر می شمرد، از جمله:
1- تکفیر همه مسلمانانی که به مذهب او نگرویده اند.
2- در صورت امکان، انهدام کعبه به بهانه این که هنوز نشانه هایی از بت پرستی در آن به جای مانده است.
3- ویران کردن بارگاهها و مقابر و زیارتگاههای مسلمانها در همه جا.
همفر پس از بازگشت به بصره برای بار دوم، با خبر شد که محمد بن عبدالوهاب راهی «نجد» در عربستان شده است، او نیز عازم نجد شد و او را در ادعای خودش یاری داد(25) تا آخر کتاب.
حال، اگر گفته های همفر درست باشد، باید اعتراف کرد که وی بزرگ ترین شالوده را برای ایجاد اختلاف ریشه ای (یعنی اختلاف در حد کفر و ایمان) در جامعه اسلامی ریخته است تا مسلمانها نه تنها در چند مذهب شناخته شده و بر سر مسائلی از قبیل خلافت و امامت یا در مسائل فقهی فرعی مانند وضو و نماز و حج، با هم اختلاف داشته باشند، بلکه در اصل اسلام و کفر یکدیگر، که لازمه اش جواز کشتن هم دیگر است با هم درگیر شوند.
اکنون نیز وهابیت (که خود را «سلفی» یعنی پیرو سلف صالح پیش از پیدایش مذهب، و به قول آنان: « بدعت مذاهب» می داند) همه ی مسلمانان جز خود را گمراه، و بدعت گذار، و غالباً کافر می دانند و از این رو مفتی آنان به طور رسمی به کفر و جواز کشتن شیعیان، فتوی می دهد.
از دیرباز، وهابیت با رژیم سعودی همدست و هماهنگ بودند و هستند و همواره از کمکهای مالی و سیاسی و حمایتهای همه جانبه آن رژیم، برخوردار بوده است.
بنا به گفته همفر(26)، محمد بن سعود، سر سلسله این نظام، یکی از عمال انگلیس بوده، و اصولاً این نظام، به خاطر یاری رساندن و همکاری با محمد بن عبدالوهاب به وجود آمده است، و هماهنگ با آن ادامه دارد. سیاست و حکومت از آن خاندان سعودی، که حتی نام خود را جزء نام کشورشان کرده اند (عربستان سعودی) و امر دیانت و فتوا و ریاست کلیه شئون دینی، از آن خاندان محمد بن عبدالوهاب بنام «آل الشیخ» است.
این نظام، همواره مورد حمایت انگلیس (و در سالهای اخیر آمریکا) بوده است و اولین ضربه را به خلافت عثمانی (که به هر حال، پشتوانه ی محکمی برای اسلام بود) زد، و عربستان را با کمک انگلیس از قلمرو خلافت بیرون آورد.
ناگفته نماند که محمد بن عبدالوهاب از نوشته و نوآوریهای «ابن تیمیه» (معاصر علامه ی حلی- متوفای 728 ق- بوده و با او در کتاب منهاج السنه در برابر کتاب منهاج الکرامه از علامه، به جدال پرداخته است) بهره فراوان برده، عنوان «سلفی» را از «ابن تیمیه» گرفته است. با این تفاوت که ابن تیمیه پیروان مذاهب را تکفیر نمی کرد، ولی آنها را بدعت گذار و گمراه می دانست. اما محمد بن عبدالوهاب این گمراهی را نسبت به برخی از فرقه های اسلامی مانند شیعیان و صوفیان، به حد کفر و شرک رسانیده است.
این نکته در خاطرات «همفر» نیامده است و حتماً باید به گفته های او ضمیمه گردد.
به هر حال، نقش وهابیت به تدریج در شبه قاره هند و آسیای میانه، و افریقا و حتی در مصر و سوریه و اردن، آشکار است. دولت سعودی، با سرمایه ی نامحدود نفتی، و با تأسیس دانشگاهها و مدارس و حوزه های علمیه در داخل و خارج کشور، به آموزش و تربیت هزاران استاد و دانشجو، برای انتشار مسلک وهابیت (یا سلفی گری) سعی بلیغ دارد که نمونه ی بارز آن، پدیده شوم طالبان» در پاکستان و افغانستان است، و تنها دولت سعودی و یکی از امارات خلیج فارس، رژیم طالبان را (که از میان رفت ولی به مسلک خود ادامه می دهند) به رسمیت شناختند.
اینجانب، در سفرهای مکرر به ازبکستان، و دیگر کشورهای آسیای میانه که از سلطه شوروی سابق آزاد شده اند، نمونه هایی از اختلافات داغ میان اهل سنت و دسته های وهابی شده را به رأی العین، مشاهده کرده ام که آینده شومی متوجه این کشورهاست.
ناگفته نگذارم، من در دوران تصدی اداره ی « مجمع تقریب مذاهب اسلامی» از سال 1369 تا 1379 برخوردهایی با طرفداران وهابیت داشته ام، از جمله نامه ای به آقای «بن باز» مفتی عربستان (که تنها مفتی از غیر خاندان آل الشیخ بود) نوشتم مبنی بر اینکه «زیارت قبور» و تبرک به اولیا، کفر و شرک نیست، بلکه از قبیل سایر مسائل اختلافی میان مسلمانان است، که باید مورد بحث قرار گیرد، نه اینکه وسیله کفر و شرک شود. «بن باز» به این نامه جواب داد که هر دو در مجله ی رساله التقریب منتشر گردید.

فرقه ی قادیانیه یا احمدیه

ظهور فرقه قادیانیه در هند نیز بسیار شباهت دارد به آنچه در ایران رخ داد. این فرقه را میرزا غلام احمد قادیانی (1255 ق/ 1326 ق) بنیاد نهاد. وی مردی روحانی و اهل قصبه ی «قادیان» از شهرستان «گرداس پور پنجاب» بود که در پنجاه سالگی مدعی مهدویت و رجعت مسیح شد؛ یعنی خود را مهدی موعود اسلام، و مسیح موعود مسیحیت خواند، و در چهاردهم مارس 1889 ادعا کرد که وی بر او نازل شده و پیامبر است و عده ای به گرویدند.
نام این فرقه قادیانی یا میرزایی است، و اینک خودشان را «احمدیه» می نامند.(27) در کانالهای تلویزیونی عربی، کانالی به نام «قناه الاحمدیه الاسلامیه العربیه» وجود دارد که به زبان عربی تبلیغ می کند، و به منظور نفی ادعای نبوت جدید، همواره برنامه های خود را با این آیه ی شریفه آغاز می کند: « ما کان محمد اَبا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین(28)» لکن در خلال بحثها به اثبات نبوت تبعی غلام احمد را در دین اسلام می پردازند و او را به عنوان مروج اسلام معرفی می کنند. در عین حال اصرار بر مهدویت و مسیح بودن او دارند، و شب و روز پیرامون این مذهب با نشان دادن مساجد و اجتماعات آنان در سراسر جهان، و گفتگو با رهبر چهارم آنان که فوت شده است و رهبر کنونی آنها تبلیغ می کنند. از رهبرشان به عنوان «امیرالمؤمنین» نام می برند که به انگلیسی سخن می گوید و سخنانش به عربی ترجمه می شود و این برنامه از مرکز آنان در لندن پخش می شود.
ظاهراً عقاید و اعمال عبادی و آداب غلام احمد موافق اسلام بود، و فقط در سه اصل نفی جهاد و ادعای مسیح و مهدی بودن، با سایر مسلمانان اختلاف داشت و می گفت: اسلام مشتق از سِلم و دین آشتی و صلح است، و باید با منطق و مسالمت، و نه با زور (و با جهاد) پیش رود و مسلمانان باید پیرو دولتهای خود باشند.(29)
این، در حالی بود که هند مستعمره ی انگلیس بود، و این دو امر یعنی اسقاط حکم جهاد اسلامی و لزوم پیروی از دولت که انگلیسی بود که به وضوح، حمایت از انگلیس، شمرده می شد و از سوی مسلمانها وسیله انتقاد و بدگمانی به غلام احمد بود.
پس از مرگ غلام احمد میرزا نورالدین، و بعد از او در سال 1914 م میرزا بشیرالدین محمد احمد پسر غلام احمد، خلیفه ی اول و دوم او شدند. و بعد از مرگ نورالدین بین آنها انشعاب پیدا شد. گروهی پیرو مولوی محمدعلی گردیدند که معتقد بود، غلام احمد نبی یا مهدی و یا مسیح نبوده بلکه مبشر و مجدد اسلام بوده است. این گروه انجمنی به نام «انجمن اشاعه اسلام احمدیه» تشکیل دادند، و به «اعضای انجمن لاهور، و مجددی» معروف گشتند. اما اکثریت قادیانیها به ریاست میرزا بشیرالدین و جانشینانش، بر عقیده ی نبوت و مهدویت و مسیحیت غلام احمد، باقی ماندند.(30)
مرکز این فرقه «قادیان» بود، و بعد از تشکیل پاکستان به این کشور منتقل و در قصبه ی «ربوه» مستقر شدند. هر دو گروه مساجدی در نقاط مختلف جهان (از جمله در افریقا) بنا کرده، تبلیغات دامنه داری را دنبال می کنند. و هیأتهایی از هر دو دسته با پشتکار به نشر عقاید خود ادامه می دهند. پیروان این مذهب از هر دو گروه بیش از یک میلیون نفر است که بیشتر در پنجاب و بمبئی و افغانستان و عربستان و ایران و مصر سکونت دارند. دسته مجددی از سوی مسلمانان تا حدودی پذیرفته شده اند، اما قادیانیها از سوی مسلمانان و مسیحیان و هندوان، ملحد و مطرود تلقی می شوند.(31) و در حال حاضر در پاکستان، قادیانیها تکفیر گردیده اند، پایگاه مرکزی آنها در لندن است.
از غلام احمد کتابهایی به جای مانده است. او مجله ای انگلیسی زبان از سال 1952 م در قادیان منتشر می نمود که ارگان رسمی قادیانیها است و هنوز هم ماهیانه مرتباً انتشار می یابد.
مولانا محمدعلی رهبر مجددّیه قرآن را به سبکی بدیع به انگلیسی ترجمه و تفسیر کرده است. کتابی نیز تحت عنوان آیین اسلام به انگلیسی و بر مبنای عقاید مجددّیه تألیف نموده که به زبانهای مختلف ترجمه شده است.(32)
چند سال قبل، اینجانب در کشور «کنیا» در شهر نایروبی از مرکز قادیانیها بازدید کردم. مدیر آن مرکز که در کسوت روحانیت بود اصرار داشت که از آیات قرآن ثابت کند پس از رسول اکرم، پیغمبر خواهد آمد، و از اینکه در پاکستان آنان را تکفیر کرده اند به شدت ناراحت بود. من از او پرسیدم شما پیرو کدام یک از مذاهب اربعه اید. گفت: «مذهب حنفی». در کار آن دفتر، مسجدی قرار داشت که همراهان ما از آن دیدن کردند اما من تا در آن رفتم بنا به احتیاط، کفشهای خودم را درآوردم و با پای برهنه وارد آن مسجد شدم. در هر حال، ظهور قادیانیه تقریباً هم زمان با پیدایش بابیه و با ادعای مهدویت بوده است لکن بابیه از آن تجاوز کرده چنان که خواهیم گفت دین جدیدی ادعا کرده اند و اسلام را منسوخ دانسته اند، اما قادیانیه هر دو گروه به ظاهر، پیروی از اسلام را شعار خود قرار داده اند.

نقش انگلیس در پیدایش قادیانیه

عجیب است که نقشه های وزارت مستعمرات انگلستان، به طور دقیق در هند به وسیله قادیانیها پیاده شده است. کتابی عربی پیش رو دارم به نام القادیانیه و الاستعمار الانجلیزی نوشه «الدکتور عبدالله سالوم السامرائی» ظاهراً چاپ عراق که از هر لحاظ به طور مستند رابطه ی غلام احمد قادیانی با انگلیس را، روشن می کند. این کتاب ارزش ترجمه به فارسی را دارد.
در فصل اول(33) از کتاب القادیانی و القادیانیه (صص 16 و17) نوشته ابوالحسن ندوی، نویسنده معروف هندی، در این باره آمده است: غلام احمد بن مرتضی... از خاندانی مغولی و اصلاً ایرانی است که در زمان «سلطان بابر» در «سمرقند» ساکن بودند و به هند هجرت کردند، در ناحیه پنجاب سکنا گزیدند. و خود غلام احمد نسب خود را بدین گونه نقل می کند و مشروحاً علت مهاجرت به هند و سمتهایی را که در هند دارا بوده اند، یاد می کند. از سوی دیگر خود را به خاندان رسول اکرم منتسب می سازد می گوید از نسل حضرت فاطمه علیها السلام است.(34)
در این صفحات، زندگی شخصی غلام احمد به تفصیل آمده است تا اینکه به نقل از «کتاب آقا سور کشمیری» به نام «حَوَنه الاسلام» یعنی خائنین به اسلام (ص 3) می گوید: هنگامی که انگلیس در ولایت پنجاب به جنگ پرداخت، پدر غلام احمد، غلام مرتضی (و برادرش غلام قادر) به اردوی انگلیس پپوسته خدمات مشترکی به آن نمود و با مبلغ هفتصد روپیه بازنشسته شد. غلام مرتضی در انقلاب عمومی سال 1857 م (علیه انگلیس) پنجاه تن سواره به کمک انگلیس گسیل داشت، و خود او در این جنگ عده ای جوانان مسلمان را که با انگلیس می جنگیدند کشت و مورد تقدیر و سپاس جنرال نکلسون (فرمانده انگلیسی) قرار گرفت.(35) میرزا غلام احمد نیز در کتابهایش به دوستی صمیمی خود با انگلیس اعتراف می کند و در کتاب البریه (صص 3 تا 4) می گوید: « حکومت، اعتراف کرده که خاندان من در «پیشاپیش» خاندانهایی بود که در هند به وفاداری و اخلاص با حکومت انگلیس معروفند.»(36)
غلام احمد در چنین خاندانی پرورش یافت. و هفده ساله بود که به کمک پدر و برادرش به نیروهای انگلیسی شتافتند. او می دید که خانه آنها مرکز اجتماع فرماندهان جنگی انگلیسی بود. از سوی دیگر احساس می کرد که نیروهای انگلیس، نیاز به رهبری روحانی دارند که از آنها حمایت کند و او خود را از همان جوانی برای این خدمت، آماده می کرد. انگلیس نیز او را برای این امر یاری می داد تا با شورشهای فراوان علیه انگلیس در منطقه هند و افغانستان و مناطق مجاور آن مقابله کند.(37)
دکتر سامرائی، از قول ابوالحسن ندوی نقل می کند: در آن زمان، مناظره بین ادیان و فرقه ها شایع بود، و کشیشها به شدت علیه اسلام فعالیت می کردند، و مسلمانان هم به رد آنها می پرداختند، حتی غلام احمد نیز در آن معرکه علیه دشمنان اسلام، قلم فرسایی می کرد، و انگلیس هم به منظور سرگرمی مردم، و انصراف آنان از جنگ با انگلیس در انقلاب سال 1857، به این درگیریهای مذهبی کمک می کرد.(38)
سرانجام، انگلیسیها به شخصیت غلام احمد پی بردند و دانستند که او هنوز در دل خود برق پیروزیهای چنگیزخان مغول، سرکرده ی خاندان خود را احساس می کند. به علاوه او از خاندانهای معروف پنجاب است و به خاندان ایرانی و هاشمی نیز نسبت دارد، پس چه بهتر که او را برای هدف خود آماده کنند.(39)
غلام احمد نیز با گرایش به تصوف و پوشیدن لباس درویشی و زهد و ریاضت خود را آماده می کرد.(40)
و اینک این بحث را با گفته ی خود غلام احمد که در مجله ی الفضل مورخ 3 مارس 1935 و نیز در کتاب تریاق القلوب تألیف او آمده، پایان می دهیم. در آن مجله با افتخار می گوید: « خاندان ما به حکومت انگلیس در هند و خارج هند خدمت کردند و با سخاوت، خون خود را در راه آنها بذل نمودند، مانند عبداللطیف قادیانی که در افغانستان دعوت قادیانه را نشر می داد و جهاد را انکار می کرد به طوری که دولت افغانستان، می ترسید این دعوت حس جهاد با کفار را از میان ببرد.»
و در کتاب تریاق القلوب می گوید: « من بیشتر عمر خود را در حمایت از دولت انگلیس گذرانده ام و در جلوگیری از جهاد و لزوم اطاعت (اولی الامر انگلیس) قلم زده ام.»(41)

بابیت و بهاییت در ایران

بحث درباره ی پیدایش بابیت و بهاییت که مآلاً به دین جدید ساختگی تبدیل شده اند و اسلام را منسوخ دانستند، متوقف بر شناخت مسلک شیخیه است که یک مسلک شیعه ی افراطی و غلوآمیز با ادعای رابطه ی خاص مؤسسین آن با امام عصر عجل الله فرجه (نه به نام وکیل آن حضرت مانند وکلای اربعه ی ایشان) بلکه به عنوان بنده ی خالص و مؤمن حقیقی که دارای کمالات عالی است و به گونه ای از آن حضرت الهام و دستور می گیرد.
شیخیه، برای اسلام، چهار رکن قایل اند: توحید، نبوت، امامت، اعتقاد به وجود کسی با این اوصاف به عنوان «رکن رابع».
درباره ی شیخیه کتاب هایی نوشته شده، که تنها از کتاب بهاییت در ایران، نوشته ی دکتر سعید زاهد زاهدانی به طور فشرده مطالبی را با قید شماره از فصل دوم این کتاب ( از صفحه 86 تا 97 تحت عنوان «گفتار اول» نقل می کنم.
1- در عصر فتحعلیشاه قاجار، در بین شیعیان و به خصوص در ایران و عراق دو مکتب فقهی که از دیرباز آغاز شده بود به شدت با هم درگیر بودند، یکی مکتب اصولی که علم اصول را در استنباط احکام دخیل می دانست و علاوه بر کتاب و سنت از دلیل عقل هم استفاده می کرد. این مکتب توسط وحید بهبهانی متوفای 1204 ق حمایت شد و در قرن سیزده و چهارده، به اوج خود رسید، و نمودار کامل آن در قرن سوم کتاب جواهر الکلام که تنها از روایات ائمه اهل بیت، فقه را می گرفت و به عقل اعتنایی نداشت. فهم قرآن را هم مختص به ائمه اهل بیت می دانست.
در اواخر قرن 12 قمری عالمی به ام شیخ احمد احسائی اهل احساء متولد 1166 با گرایش اخباری گری و یک نوع غلو درباره امامان، و با آمیزه ای از فلسفه و تصوف، مسلکی را با سخنان تازه، بنا نهاد که بعداً به نام «شیخیه» شهرت یافت.
2- عقاید خاص شیخ احمد: او اعتقاد به وجود رکن رابع داشت که حقایق را مستقیماً از امام زمان می گیرد و قهراً بر خود او منطبق می گردید.
او محل اقامت امام زمان را در اقلیم هشتم به نام «عالم هور قلیاء» و بیرون از کره ی زمین می داند که دارای دو شهر است به نامهای «جابلقا و جابلسا» با شرح خصوصیات آنها. در حالی که عموم شیعیان حضرتش را در روی زمین و در میان مردم می دانند.
او بسیاری از بیانات خود را توسط خوابهایی به امامان معصوم نسبت می داد و مستند مکتوبی ندارد.او عقاید خود را صریح و روشن بیان نمی کرد.
او به علت ردّ معاد جسمانی، مورد تکفیر یکی از علمای بزرگ قزوین مشهور به شهید ثالث قرار گرفت. او معاد را روحانی و با جسم هور قلیایی می دانست.
شیخ احمد، کتابی در شرح زیارت جامعه ی کبیره نوشته که غلوآمیز است، و عقاید خود را در آن کتاب و نیز در کتاب جوامع الکلام ذکر کرده است.
3- یکی از شاگردان شیخ احمد، سید کاظم رشتی است که در رشت ساکن بود و عده یا شاگرد داشت. او نیز رکن رابع که او را «قریه ی ظاهره» می نامید زیاد اهمیت می داد و پیاپی شاگردان خود را به یافتن این رجل الهی دعوت می نمود، و به طور غیر مستقیم آنان را به سوی خویش می خواند.
او نیز به چهار رکن برای دین از جمله «رکن رابع» قایل بود. و عقیده داشت مردم نمی توانند به معرفت خدا و پیامبر و امام نایل گردند پس ناچارند به دنبال رکن رابع باشند و با شناخت او به معرفت ارکان دین دست یابند.
4- شیخ احمد و سید کاظم به هر پرسشی پاسخ می دادند و از خود مطابی می بافتند به خصوص سید کاظم در رساله ای به نام شرح خطبه ی طتنجیه که به دروغ به امام علی علیه السلام نسبت داده اند و هم در کتاب مجموعه رسائل و کتاب شرح قصیده مطالب تازه ای درباره عالم هورقلیا و شهرها و کوچه های آن آورده که بسیار خنده آور است.
سید کاظم برای شیخ احمد مقامات علمی و روحانی بسیار قایل می شد، و خود را شاگرد یگانه و وارث دانش او می دانست. او در اظهارات تخیل آمیز و در غلو درباره ی امامان، افراط می کرد.
شیخیه در چند گروه، هنوز وجود دارند، و در پاره ای از مسائل با هم اختلاف دارند، و به جای مجتهدین اصولی که نواب عام امام زمان هستند، خود را رابط بین مردم و امام زمان می دانند و به شدت اجتهاد را انکار می کنند. همان طور که گفته شد روش فقهی آنان، روش اخباریون است. پیروان سید کاظم را «کشفیه» نیز می خواندند و به لحاظ این که آنان اقامه نماز در بالاسر امام را جایز نمی دانستند، مخالفان آنان را «بالاسری» می نامیدند. زیرا آن را جایز می دانستند. سید کاظم در سال 1259 ق درگذشت.
5. بابیه از میان مسلک شیخیه پدید آمد و «سید علی محمد باب» چندی شاگرد سید کاظم رشتی بود و گفته می شود معلم مکتب سید علی محمد به نام شیخ عابد پیرو مکتب شیخیه بوده و سیدعلی محمد در همان مکتبخانه با مسلک شیخیه آشنا شده است. شیخیه به خاطر رفع اتهام از خود، بر ردّ بابیه کتاب نوشتند و تأویلات سیدباب را از روایات، رد کردند.
اینک سه رساله وجود دارد: یکی نوشته حاج کریمخان که از شاگردان سید کاظم، و رئیس فرقه شیخیه کرمان بود به نام رساله در ردّ تأویلات بابیه دیگری از حاج محمدخان، فرزند و جانشین حاج کریمخان، به نام رساله ی ازهاق الباطف فی ردّ البابیه، و سوم از فرزند و جانشین محمدخان، حاج زین العابدین خان، به نام رساله ی صاعقه در ردّ باب مرتاب.
حاج کریم خان در اول رساله ی خود توصیف فوق العاده ای از سید کاظم، استاد خود نموده و او را رکن رابع دانسته است.
حال، آیا انگلیس (یا روس) در پیدایش و یا گسترش مسلک شیخیه، دست داشته است؟ در این خصوص اینجانب به دلیلی و نقلی برخورد نکرده ام. اما هنگامی که این در مقایسه مسلک غلوآمیز تشیع را با مسلک سلفی گری و وهابیت، که تقریباً هم زمان با مسلک شیخیه پدید آمد، در می یابیم که این دو مسلک، در دو طرف نقیض جای دارند:
یکی افراطی و دیگری تفریطی!! به نظر دور نمی آید که دست استعمار انگلیس، با ساقه ای که از خاطرات همفر داریم در هر دو مسلک، دخیل باشد تا برنامه ی وزارت مستعمرات انگلستان در ایجاد تفرقه بین مسلمانان، به طور کامل پیاده شود که شد. و تا حد زیادی آن سیاست شوم به مطلوب خود رسید.
در کتاب ارمغان استعمار(42) نوشته محمد محمدی اشتهاردی راجع به پیدایش شیخیه آمده: به دنبال نقشه های استعمار در ایجاد تفرقه بین مسلمانان، ناگهان شخصی به نام شیخ احمد احسایی بروز و فرقه ای را به دور خود جمع کرد و سید کاظم نامی که معلوم نبود از کجا آمده خود را رشتی معرفی کرد و شاگرد شیخ احمد احسایی شد، و پس از فوت شیخ احمد به جای او نشست. وی درباره سید کاظم رشتی می گوید: جالب اینکه این شخص وقتی به کربلا آمد خود را سید کاظم رشتی معرفی کرد، در صورتی که اهالی رشت چنین کسی را نمی شناختند... از قرائن، به دست آمده که وی از یکی از بلاد روسیه (ولادی وستک) آمده، خود را به رشت منسوب کرد، و چون لهجه ی گیلکیها بی شباهت به لهجه ی «کینیازدالگورکی» نیست که خود را شیخ علی لنکرانی نامید. وی در حاشیه شرح بیشتری در این باره را از مقدمه ی مرحوم خالضی بر این گزارش نقل می کند.

فرقه بابیه و بهاییه

درباره بابیه و بهاییه کتابهای زیادی نوشه شده که من در پایان مقاله فهرستی از آنچه در دست دارم می آورم. یکی از قدیم ترین کتابها در این خصوص کتاب مفتاح باب الابواب نوشته دکتر میرزا مهدی خان زعیم الدوله است که مقیم مصر بود و پدر او از علمای تبریز بود و در آن شهر در جلسه ای ( با حضور علما و شخص ناصر الدین میرزا قاجار هنگام ولیعهدی) با سید باب بحث کرده است.
وی در کتاب خود مطالبی راجع به سید باب از قول والد خود و نیز تاریخچه ای را از « دایره المعارف باستانی» از قول سید جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی نقل می کند. من از نسخه ی عربی کتاب مفتاح باب الابواب چاپ مصر به سال 1321 ق مطالبی دست اول در این خصوص را نقل می کنم. نویسنده معتقد است تا آن هنگام، اطلاعات نادرستی درباره سید باب نوشته اند.
سید علی محمد باب فرزند میرزا رضا بزّاز، اهل شیراز در اول محرم 1325 ق متولد و پس از 31 سال عمر، در 27 شعبان سال 1365 در تبریز به دار آویخته شد. در کودکی پدرش را از دست داد و سرپرستی او را دایی اش سیدعلی به عهده گرفت، و مبادی فارسی و عربی را فرا گرفت، و در نوشتن خط نستعلیق و خط شکسته مهارت پیدا کرد و به دایی اش در تجارت کمک می کرد. سپس همراه او به بوشهر رفت. تا بیست سالگی به عبادت و ریاضت و تسخیر ارواح ستارگان می پرداخت، و در «کارونسرای حاج عبدالله»، محل تجارت دایی اش، با سر برهنه بالای بام در حرارت شدید هوا از بامداد تا عصر در آفتاب به سر می برد، و با خود زمزمه می کرد و اوراد و اذکار می خواند.
این وضعیت، عصبانیت شدیدی در او ایجاد کرد به طوری که قوای او را تحلیل می برد و حتی به نصایح دایی خود نیز گوش نمی داد تا سرانجام بر او غضب کرد و او را به کربلا و نجف فرستاد شاید به برکت آن دو شهر شفا یابد. او پس از بیست سالگی روانه عراق، و در کربلا متوطن شد و باز هم به ریاضتهای شاقه ادامه داد. در این اثناء با برخی از شاگردان سید کاظم رشتی آشنا شد و به جلسه ی درس سید کاظم راه یافت، او از سید کاظم شرح کلمات و کتابهای شیخ احمد احسایی را شنید که در آغاز از آنها رویگردان بود، اما به تدریج با آنها انس گرفت و به ملازمت سیدکاظم ادامه داد و مشکلات خود را از او می پرسید. آن گاه مدتی از محضر سید کناره گرفت و همراه چند نفر به نجف رفت، و در آنجا به چله نشینی پرداخت، آن گاه از خلوت بیرون آمد و به حالت غیرعادی به سر برد، و باز هم به محضر سیدکاظم با حالت خاموشی و وحشت، حاضر گردید، و با برخی دیگر از شاگردان شیخ احمد و سیدکاظم سخنانی به زبان می آورد، که آنها را مخالف با منهج شریعت اسلام و سنت نبوی می شمردند. ابتدا آنان از در ملاطفت و مجامله با او درآمدند و بعداً او را ترک گفتند.
سید باب، در این هنگام پنهانی مردم را به سوی خود می خواند و بسیار پارسایی و زهد از خود نشان می داد. به طوری که ساده لوحان بسیار به او گرویدند و به هر کس اطمینان پیدا می کرد می گفت: « فادخلوا البیوت من ابوابها» پی در پی حدیث « انا مدینه العلم و علی بابها» را به زبان می آورد. مرادش این بود که راه وضول به حق مسدود است مگر از راه نبوت و ولایت، و چون به آنها دسترس نیست پس واسطه لازم است که من همان واسطه هستم و چون ورود به خانه جایز نیست مگر از باب آن، پس من همان باب هستم و خود را باب علم نامید و جز با لقب « باب» از خود نام نمی برد و لهذا پیروان او به بابیه شهرت یافتند.
عده ای از مریدان شیخ احمد و سید کاظم به او گرویدند (این عنوان باب بر همان رکن رابع شیخیه هم منطبق است).
به اعتقاد بابیه آخرین مبشر بعد از پیغمبران به باب، همانا دو عالم یعنی شیخ احمد و سید کاظم رشتی هستند. او به سخنانی از آن دو استشهاد می کرد. که در صص 116 و 117 این کتاب آمده است که هرگز دلالت بر ادعای او ندارد.
تعداد مریدان باب به هجده تن رسید که آنها را مطابق حروف (حیّ) به حساب ابجد «اصحاب حیّ» نامید و اساس تعالیم خود را به آنها آموخت، و آنها را به شهرهای ایران گسیل داشت، تا مردم را به ظهور او بشارت دهند. او آنها را از نامبردنش برحذر، و به کتمان واداشت، تا هنگامی که به آنها فرمان دیگری بدهد.
آن گاه به نوشتن کتاب و تدوین احکام پرداخت. اولین کتابی که در کربلا نوشت عبارت از الرسالة العدلیة فی الفرائض الاسلامیه بود که پاره ای از احکام اسلام را در آن رساله کنار گذارده بود. سپس به تفسیر سوره ی یوسف پرداخت که آن را به 120 سوره یا فصل تقسیم کرد. در آن کتاب و دیگر آثار خود بارها می گوید « من افضل از محمدم و قرآن هم افضل از قرآن محمد است و اگر محمد می گوید: بشر از آوردن یک سوره قرآن عاجزند من می گویم: بشر از آوردن حرفی از حروف کتاب من عاجزند!؟ محمد در رتبه اول است و من در رتبه نطفه ام.»
نویسنده کتاب مفتاح باب الابواب سپس از توصیه باب به داعیان خود که باید نام او را همواره در مآذن و منابر ببرند یاد می کند و نیز از تصمیم به رفتن او همراه چند تن از مریدانش به مکه سخن می گوید تا طبق روایات در آنجا دعوت خود را اعلان کند. اما هرگز به مکه نرسید زیرا کشتی او خراب شد و برگشت.
نیز از نامه های دعوت که برای علمای ایران نوشته نام می برد. از جمله نامه ای برای «حاج کریم خان کرمانی» از شاگردان سید کاظم رشتی و رئیس شیخیه ی کرمان و آشنا به وضعیت سید باب، نوشت. حاج کریم خان نامه سراسر غلط باب را در مسجد کرمان بر مردم خواند او را کافر و منحرف از اسلام دانست. و نیز از «ملا حسین بشرویه ای» که او را «باب الباب» نامید نام می برد که او را به خراسان فرستاده تا از آنجا قیام کند. و حدیث «اذا رأیتم الرایات السود من قبل خراسان فآتوه فأن فیها خلیفه الله المهدی» بر او منطبق شود. و نیز سید باب نامه هایی برای دو تن دیگر از پیشوایان شیخیه در تبریز نوشت یکی ملقب به «حجت الاسلام» که از بزرگ ترین شاگردان سیدکاظم بود، و فرقه ی کریم خان، سیدباب را می شناختند که البته آنان به دعوت باب اعتنا نکردند.
این بود خلاصه ای از مندرجات کتاب مفتاح باب الابواب درباره سید باب(43)، اینک برخی از مطالب مهم دیگر او را هم فهرست می کنم:
1- رفتن باب از بوشهر به شهر خودش شیراز در 16 شعبان 1261 و گفتگوی او با علمای شیراز و توبه نامه و زندانی شدنش.(44)
2- فرار باب از زندان شیراز و رفتن او به اصفهان با کمک والی آن شهر (منوچهرخان معتمد الدوله) که اصلاً از ارامنه تفلیس بود و محمدشاه قاجار، او و برادرش (گرگین خان) را به ایران آورد و آنان خود را نو مسلمان معرفی می کردند، و به تدریج در دستگاه قاجاریه منصب و مقام یافتند ولی باطناً خیانت می کردند.
حاکم اصفهان با نیرنگ، علمای اصفهان را به استقبال باب برد و آنان در مجلسی با او به بحث پرداخته او را تکفیر کردند.(45)
و این اولین نمونه دخالت بیگانه در حمایت از باب بود.
3- شرح زمینه های سیاسی و اجتماعی ایران و نابسامانیهای فراوانی که روی آوری مردم را به دعوت سیدباب باعث می گردید.(46)
حق بود از اندیشه ی رکن رابع که عموم شیخیه به آن اعتقاد داشتند نام می برد زیرا این اندیشه مسلماً علت اصلی گرویدن «برخی از شیخیه» و از شاگردان سیدکاظم به سید باب بوده است.
4. انتقال باب از اصفهان به آذربایجان، و زندانی شدنش در قلعه چهریق در شهر ماکو سپس احضار او به تیریز و گفتگوی علما با او در جلسه ای که به امر محمدشاه و با حضور ولیعهدش ناصر الدین میرزا تشکیل شده بود و سرانجام فتوای علما به کفر و قتل باب. از جمله حاضران در آن جلسه پدر و جد نویسنده کتاب بوده اند و خاطراتی را از آنان نقل می کند که مسلماً اطلاعاتی دست اول است و نیز دعاوی بابیه درباره کشتن باب.(47)
5. قیام اصحاب باب علیه دولت در چند شهر و داستانهای زرین تاج ملقب به «قرة العین» و دعوت او به اباحی گری. و نسخ کلیه ی احکام اسلام.(48)
6- پندارهای ناردست بابیه درباره قتل سید باب.(49)
7- مطالبی درباره قوانین و احکام سید باب.(50)
8- توطئه بابیه برای کشتن ناصر الدین شاه.(51)
9- نمونه هایی از سخنان باب(52) وآنچه به نام «الواح» صادر می کرد.(53) و دیگر آثار او.
10- شرح حال میرزا حسین علی ملقب به بهاء الله و نمونه هایی از نوشته های او.(54)
11- تبعید بابیها از ایران به بغداد، از بغداد به استانبول و سرگذشت میرزا یحیی برادر میرزا حسین علی ملقب به صبح ازل و دعاوی او.(55)
در همین جا به درگیریهای زیاد طرفداران این دو برادر در استانبول و نامه های فراوانی که بین آنها رد و بدل گردیده اشاره می کنم که کنسول ایران در استانبول آنها را در استانداری آن شهر دیده بود، و می گفت چند صد هزار یادداشت در آنجا وجود دارد.
12- اعیاد بابیه و بهاییه.(56)

خلاصه ای از دعاوی بابیه و بهاییه و ازلیه به نقل از کتاب مفتاح باب الأبواب(57)

سید باب در آغاز مدعی بود که وی باب علم است، و این عنوان را به جای ادعای شیخیه (رکن رابع) گذارده بود، و به تدریج خود را باب امام مهدی معرفی می کرد. سپس خود را مهدی خواند، آن گاه مدعی دین جدید شد و در کتاب بیان، احکام جدیدی مطرح کرد، و در اواخر حیات، خود را مظهر خدا و بلکه خدا می دانست که این دعاوی مختلف در کتابها و الواح او وجود دارد؛ از جمله در وصیتنامه ی باب برای میرزا یحیی صبح ازل که در مقدمه کتاب نقطه الکاف عیناً گراور شده است. او می نویسد « کتاب من الله العزیز الحکیم الی الله العزیز الحکیم» یعنی خودش و صبح ازل هر دو خدا هستند.
بنا به وصیت باب، میرزا یحیی صبح ازل جانشین باب بود و برادرش میرزا حسین علی در تمام مدتی که در ایران بودند و چندی هم در بغداد تابع او بود، ولی بعداً ادعای «من یظهره الله» کرد که سید باب وعده ی ظهور او را پس از هزار سال داده بود و شریعت باب را نسخ کرد و دین جدیدی عرضه کرد. از آن هنگام بابیه دو دسته شدند: «ازلیه» پیروان میرزا یحیی صبح ازل، و «بهاییه» پیروان میرزا حسین علی بهاء الله. ولی حسینعلی که مدتها پیشکار برادر خود بود و زمینه ی ادعای خود را فراهم کرده بود جلو افتاد و بیشتر بابیه به او گرویدند. کتاب احکام او به نام اقدس شامل احکامی است که بهاییه آن را کتاب الهی می دانند و به مندرجات آن عمل می کنند.
نزاع میان دو برادر و پیروان آنان در استانبول بالا گرفت، و دولت عثمانی صبح ازل را به جزیره قبرس و میرزا حسینعلی بها را به عکا فرستاد و اعقاب این دو پس از درگذشت آنان در قبرس و عکا ماندند. پیروان میرزا یحیی صبح ازل به تدریج تقلیل یافتند و پنهان شدند. ولی به عکس، پیروان بها با کوشش خود او و جانشینش عباس افندی رو به فزونی نهادند و حتی به اروپا و امریکا هم رسیدند و دارای تبلیغات و انتشارات وسیعی گردیدند.
این دو برادر اهل «نور» مازندران بودند. میرزا حسینعلی برادر بزرگ تر بود، و در 3 محرم سال 1233 متولد گردید و تا سال 1269 در ایران بود و از بابیت دفاع می کرد. در این سال به بغداد رفت و بابیه را دور خود جمع کرد و ادعای خود را آشکار نمود. و تا 15 ذی قعده 1279 در بغداد ماند. او در اول رجب 1280 به شهر ادرنه و در 12 جمادی الاول 1285 به شهر عکا، از شهرهای فلسطین منتقل گردید و در 2 ذی قعده 1309 پس از 76 سال، از دنیا رفت و پسر بزرگ خود عباس افندی، ملقب به «غُص اعظم» را جانشین خود کرد.

نقش انگلستان در پیدایش بهاییت

موضوع اصلی بحث ما همین امر است، اما باید پیش از آن نقش روسیه را در پیدایش و انتشار بابیت ذکر کنیم:
در کتاب مفتاح باب الابواب از دخالت روس و انگلیس در این بدعت جدید نامی نبرده است اما دیگران این موضوع را به تفصیل ذکر کرده اند، از جمله در کتاب سیاست دین سازی استعمار در ایران تألیف علی صمدی فر مدارک و منابع آن بیان شده است. در مورد نقش کینیاز دالگورکی که کتابش به نام خاطرات او منتشر گردیده و در دسترس همه است (لکن برخی آن را انکار کرده اند). در کتاب سیاست دین سازی استعمار در ایران به نقل از مجله شرق ارگان کمیسر خارجی، داستان او را به تفصیل آورده است.(58)
از رابطه «کینیاز دالگورکی» با حسینعلی و میرزا یحیی و مستمری که از سفارت روس به آنان داده می شده، و نیز از رفتن به کربلا و حضور در درس سید کاظم رشتی، و آشناییش با سیدعلی محمد باب و نحوه ی نفوذ در او تا ادعای بابیت و کمک مالی به او و مطالبی از این قبیل یاد می کند.
حال، اگر ما سابقه ی دین سازی انگلیس را که قبلاً گفته شد، و نیز رقابت روسیه با انگلیس در ایران و کشورهای منطقه را در نظر بگیریم، هیچ بعید نمی یابیم که روسیه نیز به دین سازی دست زده باشد. این مأمور روسی نه تنها در پیدایش بابیت دست داشته حتی در پیدایش ازلیت و بهاییت نیز دخیل بوده است، و نیز در نجات میرزا حسینعلی از زندان و پناه دادن او در سفارتخانه روس، و در انتقال حسینعلی و ازل از ایران به بغداد و استانبول نقش داشته است.
از مطاوی کتاب (سیاست و دین سازی استعمار در ایران) به دست می آید که روس و انگلیس هر دو با هم در پیدایش و گسترش بابیت و بهاییت دست داشته اند.(59) در این کتاب اسناد دیگری از وزارت خارجه روسیه در این خصوص آمده است.(60)
در این باره در کتاب (ارمغان استعمار) چنین آمده: از قول علی اصغر شمیم در کتاب ( ایران در دوره سلطنت قاجار) در صفحه 109 نقل می کند: پس از آنکه سید باب به بوشهر برگشت، عمال زیرک حکومت (هند انگلیس) باب را در ایران وسیله سیاسی خود قرار دادند، و مردم ساده لوح را به یپروی از باب می خواندند. و در صفحه 110 می نویسد هواداران باب با پولهای گزافی که از طرف عمال (کمپانی هند) در اختیار آنان گذاشته شده بود معتمد الدوله حکمران اصفهان را به استخلاص باب از زندان شیراز واداشتند.
در همین کتاب صفحه 127 آمده: وقتی که قرار شد حسینعلی را به عراق تبعید کنند همه می نویسند مأمورین روسی همراه مأمورین ایرانی او را تحت الحفظ به عراق بردند. و اعتراف خود حسینعلی را هم به این امر نقل می کند. در این خصوص باید این کتاب مطالعه شود.
و در کتاب (سیاست دین سازی) از عوامل اختلاف میان دو برادر: حسینعلی و یحیی به تفصیل بحث شده است.(61) و نیز از انشعاب بهاییت پس از درگذشت شوقی افندی نوه ی دختری عباس افندی پیشوای بهاییت، مطالب جالبی آمده است.(62)
در همین کتاب (63) اسنادی از وزارت امور خارجه روسیه تزاری در رابطه سفیر روسیه راجع به سید باب و حمایتهای سفیر از وی آمده که بسیار مهم است به خصوص در سند شماره 42 دخالتهای سفیران روس و انگلیس در مورد این فرقه آمده که شاهد ترویج آن دو دولت از این فرقه است.
در کتاب تاریخ جامع بهاییت تألیف نوماسونی ترجمه بهرام افراسیابی منابع بسیاری از رابطه روس و انگلیس با بابیت و بهاییت وجود دارد. از جمله در صفحه 650 حمایت انگلستان ا ز عبدالبهاء و اعطای لقب سر به او و تشکر عبدالبهاء از وی آمده است.
در این خصوص باید به این قبیل کتابها که در پایان مقاله نام آنها فهرست شده، مراجعه کرد.

بهابیت و صهیونیسم

آن گونه که از منابع موجود در تاریخ انقراض خلافت عثمانی به دست می آید، بهاییت همراه یهودیان در انقراض این امپراتوری، به انگلستان کمک می کردند، کما اینکه در پیدایش اسرائیل نیز دست داشتند. همچنین انگلستان باعث انتقال میرزا حسین علی از استانبول به فلسطین گردید و این فرقه را در آنجا تحت حمایت خود قرار داد.(64) اینک فرازهایی از مقاله «صهیونیسم و بهاییت»(65) را مرور می کنیم:
« سرزمینی که بیش از نیم قرن است صهیونیسم بر آن چنگ افکنده، از دیرباز قبله ی بهاییان محسوب می شود، و افزون بر این، سالهاست مرکزیت جهانی بهاییت، در آن کشور قرار دارد... اگر با عمق بیشتری به موضوع نگاه شود، می توان ردّ پای این روابط را با آژانس یهود و سران صهیونیسم جهانی در دهها سال پیش از تأسیس رژیم اشغالگر قدس یافت.
پس از سقوط و تجزیه امپراتوری عثمانی، فلسطین تحت قیمومت بریتانیا قرار گرفت، تا چرچیل (وزیر مستمرات انگلیس) به عنوان کمک به ایجاد « کانون ملی یهود» در فلسطین، مقدمات تأسیس دولت اسرائیل را فراهم سازد.
در دوران قیمومت نیز تشکیلات بهاییت در فلسطین از تسهیلات و امتیازات ویژه ای برخوردار بود از جمله حمایت از موقوفات آنان. پیداست که استعمار بریتانیا، این امتیازات را رایگان در اختیار بهاییت قرار نمی دهد و طبعاً بهاییت نیز خدمات شایانی برای انگلستان و صهیونیسم، انجام داده بود. باید کمی به عقب برگردیم تا این مطلب کاملاً روشن شود:
«هرتزل بنیانگذار صهیونیسم می کوشید موافقت «سلطان عبد الحمید» خلیفه عثمانی را برای ایجاد یک مستعمره نشین صهیونیستی در فلسطین جلب کند. ولی او مخالفت می کند و از پذیرفتن هیأت صهیونیستی خودداری می ورزد... سرانجام به دلیل همین مخالفتها سلطان عبدالحمید تخت خلافت را از دست می دهد.
سالها بعد، در اواخر جنگ جهانی اول با شکست عثمانی، زمینه ی رخنه ی صهیونیسم به فسلطین فراهم شد و در اواخر جنگ در سال 1917 میلادی «بالفور وزیر امور خارجه ی انگلیس» اعلامیه مشهور خود را صادر می کند.
فرمانده کل عثمانی که از نقشه ی بریتانیا و صهیونیسم در فلسطین، و هم از کمک عباس افندی به این نقشه شوم، خبر دارد تصمیم به قتل عباس افندی می گیرد. دولت انگلستان هم متقابلاً به حمایت جدی از وی بر می آید و لقب «سر» به او می دهد. چندی بعد در مرگ عباس افندی، سفارتخانه ها و کنسولگریهای انگلستان، اظهار تأسف و هم دردی کرده، چرچیل تلگرامی برای کمیسر عالی انگلیس در فلسطین صادر می کند، و از او می خواهد مراتب هم دردی و تسلیت حکومت انگلیس را به خانواده عباس افندی ابلاغ کند. کمیسر عالی انگلیس خود شخصاً در تشییع جنازه عباس افندی حاضر شد و مقدم بر همه شرکت کنندگان، حرکت می کند.
تشکیل دولت اسرائیل در سال 1948 میلادی در زمان حیات شوقی افندی اتفاق افتاد. و قبل از آن، شوقی افندی طی نامه ای به رئیس کمیته رسیدگی به مسئله فلسطین، از تشکیل دولت یهود و اولویت آنان به این سرزمین حمایت کرد.
در 14 می 1948 انگلستان به قیمومت فلسطین پایان داد و همان روز شورای ملی یهود در تل آویو تشکیل و تأسیس دولت اسرائیل را اعلام کرد. شوقی افندی این امر را نتیجه پیشگوییهای حسینعلی بها و عباس افندی شمرد، و از آن هنگام ارتباط بین هیأت بین المللی بهایی (بیت العدل) و دولت اسرائیل برقرار گردید.
به تدریج نتایج ملاقاتهای سیاسی، جنبه های ملموس و عینی خود را نشان داد، و یکی از نزدیکان شوقی، از حمایتهای انگلیس و اسرائیل از آنان نام می برد، و دولت اسرائیل هم مانند انگلیس، آنان را از کلیه مالیاتها معاف دانست...
در تقویت بهاییت سران صهیونیسم نیز نقش داشتند، و آنان بهاییت را در ردیف سه دین ابراهیمی: (اسلام و یهودیت و مسیحیت) به رسمیت شناختند.
در سی سال اخیر نیز بهاییت و صهیونیسم روابط خود را ادامه داده اند و نسبت به گذشته عمق و گسترش بیشتری به آن بخشیده اند، اما بهاییان رابطه خود را با آن رژیم انکار می کنند، ولی مسلماً آنان در کلیه ی سمتهایی که این رژیم غاصب به مردم فلسطین روا می دارد سهیم هستند...
امت اسلام- که مانع دیرینه ی صهیونیسم برای رسیدن به اهدافشان هستند- با انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به حرکت جدید و پویایی دست زد. اسرائیل در دوران جنگ تحمیلی از رژیم عراق حمایت می کرد. بهاییان نیز چنین می کردند. و همچنین در کلیه حوادث، آنان در قبال انقلاب اسلامی موضع می گیرند.»(66)
در تأیید آنچه راجع به مخالفت سلطان عبدالحمید با تشکیل اسرائیل گفته شد، به خاطر دارم در مجله العربی چاپ کویت در شماره های سالهای اول آن مجله، نامه ای به خط سلطان عبدالحمید به یکی از اقطاب صوفیه آمده بود به این مضمون: « از من می خواهند با تشکیل دولت یهود در فلسطین موافقت کنم، اجداد ما به اسلام خدمت کرده اند، و من آماده ام سلطنت را از دست بدهم، و این خیانت را مرتکب نشوم.»

پی نوشت ها :

1. دکتر جواد شیخ الاسلامی در مجموعه مقالات بنام «افزایش نفوذ روس و انگلیس در ایران عصر قاجار» ص 16.
2. سید محمد محیط طباطبایی در انتقاد خود از کتاب «حقوق بگیران انگلیس در ایران» ص 449.
3. مجموعه مقالات، ص 16 به بعد.
4. مجموعه مقالات، ص 16 به بعد.
5. خارطات همفر، ص 15.
6. همان، ص 7.
7. همان، ص 8.
8. همان، ص 8.
9. همان، ص 9.
10.همان، صص 9 تا 12.
11. همان، صص 12 تا 14.
12. همان، ص 27.
13. همان، صص 65 تا 66.
14. همان، صص 70 تا 76.
15. همان، صص 72 تا87.
16. همان، ص 91 به بعد.
17. همان، صص 19 تا 22.
18. همان، صص 25 تا 33.
19. همان، ص 36.
20 همان، صص 36 تا 48 و 57 تا 58 و 62 تا 63 و 96 تا 104.
21. همان، ص 46.
22. همان، ص 48.
23. همان، ص 63.
24. همان، ص 97 به بعد.
25. همان، ص 19.
26. همان، ص 102.
27. دایره المعارف تشیع، ج1، ص 534.
28. سوره احزاب/ 40.
29. دایره المعارف تشیع، ج1، ص 53.
30. همان.
31. همان.
32. همان.
33. القادیانیه، ص 15.
34. همان، صص 15 تا 17.
35. همان، ص 21.
36. همان جا.
37. همان جا، ص 22.
38. همان، ص 23.
39. همان، ص 25.
40. همان، ص 32.
41. همان، ص 26.
42. همان، ص 100.
43. همان، صص 111 تا 130.
44. همان، صص 131تا 142.
45. همان، صص 143 تا 56.
46. همان، صص 156 تا 171.
47. همان، صص 184 تا 197 و 225 تا 248.
48. همان، صص 174 تا 184.
49. همان، صص 241 تا 250.
50 همان، صص 251 تا 269.
51. همان، صص 270 تا 274.
52. همان، صص 276 تا 334.
53. همان، صص 2736 تا 334.
54. همان، صص 334 تا 345؛ صص 371 تا 436.
55. همان، صص 346 تا 370.
56. همان، صص 363 تا 365.
57. همان، صص 334 تا 363 و از 365 تا 371.
58. همان، صص 80 تا 85.
59. همان، صص 56 تا 90.
60. همان، صص 90 تا 96 و صص 121 تا 124.
61. همان، صص 103 تا 104.
62. همان، ص 109.
63. همان، صص 90 تا 96.
64. در این باره ر.ک. به کتاب بهاییت، ص 601.
65. «صهیونیسم و بهاییت»، روزنامه جمهوری اسلامی، 1386/8/6.
66. منابع مقاله جمهوری اسلامی از این قرار است:
1) اطلاعات سیاسی دیپلماتیک سال 1، شماره 12 ، 18 خرداد 1365.
2) اطلاعات سیاسی، همان؛ ص 6.
3) شوقی افندی، قرن بدیع، تهران، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 291/3.
4) بهاییان، سیدمحمد باقر نجفی، چاپ اول، طهوری، 1357، ص 689.
5) توقیعات مبارکه، شوقی افندی؛ تهران، مؤسسه ملی مطبوعات امری، بدیع 125، ص 290.
6) تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد مرکزی، اسناد انقلاب اسلامی، جواد منصوری، چاپ اول.
7) اخبار امری، مرداد و شهریور 1333 ش، ص 54.
8) سالنامه جوانانی بهایی ایران، ج3، (109108) بدیع، ص 130.
9) مجله اخبار امری، اردیبهشت 1331.
10) مجله اخبار امری، آذر و دی 1329.
11) مجله اخبار امری، تیر 1333.
12) مجله اخبار امری، شهریور 1331.
13) مراجعه شود به کتاب (سایه شوم) خاطرات یک نجات یافته از بهاییت، مهناز رئوفی، انتشارات کیهان، با مقالات مستمر روزنامه کیهان در همین مورد.
سایر منابع مربوط به بخشهای آخر مقاله است که از آنها صرف نظر شده است.

منابع تحقیق:
1- کیش مات «خاطرات انگلیسی سردار اکرم»، دکتر حسین ابوترابیان، تهران، 1366.
2- محاکمه و بررسی باب و بها، 3 جلد، دکتر ح- م ت، تهران، 1344، چاپخانه مصطفوی.
3-بهاییت در ایران، دکتر سید سعید زاهد زاهدانی، 1380، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
4-نقش انگلیس در ایران (دنیس رایت)، ترجمه فرامرز فرامرزی، انتشارات فرخی.
5- باب و بها را بشناسید، حاج فتح الله مفتون یزدی، اداره یتیمان حیدرآباد دکن.
6- بهایی چه می گوید؟ ج تهرانی، ج1، 1334، چاپخانه حیدری، تهران.
7- افزایش نفوذ روس و انگلیس در ایران عصر قاجار، دکتر شیخ الاسلامی، انتشارات کیهان.
8- سیاست دین سازی استعمار در ایران، علی صمدی فر، انتشارات نوید.
9- ارمغان استعمار، محمد محمدی اشتهاردی، انتشارات نسل جوان.
10- دست پنهان سیاسی انگلیس در ایران، خان ملک ساسانی، چاپخانه حیدری.
11- سیاست های استعماری روسیه تزاری، انگلستان و فرانسه در ایران، احمد تاج بخش، چاپ اقبال.
12- اسناد محرمانه ی وزارت خارجه ی بریتانیا، دکتر جواد شیخ الاسلامی، ج1، انتشارات کیهان.
13- مفتاح باب الابواب، میرزا مهدی خان زعیم الدوله، چاپ 1321 قمری، در مصر.
14- جمال الهی، مرکز میثاق، چاپخانه حکمت قم، 1348.
15- کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، کتابخانه سخن، تهران، 1326.
16- عملیات در ایران در جنگ جهانی اول (جیمز مالبرلی)، ترجمه کاوه بیات، چاپخانه آرون، 1369.
17- نفوذ انگلیسی ها در ایران (امیل لوسوئور)، ترجمه محمد باقر احمدی ترشیزی، انتشارات شرکت کتاب.
18- حقوق بگیران انگلیسی در ایران، اسماعیل رائین، چاپ افست گویا، 1348.
19- کشف تلبیس، یا دورویی و نیرنگ انگلیس، عین الله کیانفر، پروین استخری، انتشارات زرین، 1363.
20- مفاوضات، عبدالبها، طبع لیدن، 1908 م.
21- خاتمیت، علی امیرپور، سازمان مطبوعات مرجان، تهران.
22- خاتمیت پیامبر اسلام، یحیی نوری، چاپخانه خدمات چاپی، 1360.
23- رساله نصایح الهدی و الدین، عبدالامیر الحیدری البغدادی، مطبعه دار السلام، بغداد، 1339 قمری.
24- رساله أزهاق الباطل، حاج محمدکریم خان، مطبه السعاده کرمان، 1351.
25- رساله ی رد ردّ تأویلات بابیه، حاج محمدکریم خان، چاپخانه سعادت.
26- رساله صاعقه ردّ باب مرتاب، حاج زین العابدین خان، چاپخانه سعادت، 1352.
27- القادیانیه، الدکتور عبدالله سلوم السامرایی، عراق.
28- الخطبه الالهیه، مؤسس الحرکه القادیانیه، ربوه پاکستان، 1388 قمری.
29- خاطرات همفر، ترجمه دکتر محسن مؤیدی، انتشارات امیرکبیر، 1361.
30- روند توسعه بهاییت در ایران، روزنامه جمهوری اسلامی، سه شنبه 29 آبان 1386.
31- تحلیلی از مناسبات بهاییت و صهیونیسم، روزنامه کیهان، 13 آبان 1385، اکبر صبری.

منبع مقاله :
(1387)، ایران و استعمار انگلیس(مجموعه سخنرانیها، میزگرد و مقالات، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی1388